شعر نو فارسی مقدم شما را گرامی میدارد ارسال شعر برای همه آزاد است
همه در خود بودند
شهر پر از حادثه بود
همه می ترسیدند
بپرسند چرا
آسمان غمگین است
و هوایش طوفانی
سالی میگذرد
ابرها رفتند
و خورشید قشنگ
با همه زمزمه هایش
به ما خسته دلان می تابد
هوا گرم شد
سبزه ها روئیدند
و گوسفند ها بره های
کوچک و ناز خود را بوسیدند
چه هوای خنکی
ماهی ها در این آب زلال
میرقصند و آن گوشه سنگ
خرچنگ بلند پروازی
می اندیشد
شاید میداند
خداوند زیبااست
دو قناری می بینم
ودو پروانه زرد
زیر این سایه سرو بلند
لقمه نانی دارم
نان و انگور
و شیرینی لحضه های تنهائی.
در طبیعت در میان گل ها
و به دور از آدم هائی
که مغرور ندانستن خود هستند
سر گرم تماشای
بهار خواهم بود
ح. حاجی آقا