لحظه ها می میرند جلاد هوس هم چنان بیدار است چه زمستان سردی معرفت گرفتار سردی و یخبندان است همه جا درد و نا امیدی ما آدم هائی که هوس عطر بهاری داریم چه زمستان سردی جغد ها هنوز ناله شوم خود را در دل شب های سیاه بر پیکر رنجور ما می کوبند چه زمستان سردی گل یخ هم ترسید مرغ ماهی خوار هم ترسید همه می ترسند و گرگ ها در کمین خوبی ها چه زمستان سردی خانه ها ویران است قلب ها سنگی است همه می ترسند از این زندگی تیره و تار چه زمستان سردی دیوار ها چه بلند آدمیت محکوم عقل را می دزدند و سکوتی ترسناک همه در خواب خوش بی خبری شهر در ماتم و غم و زمستان هم چنان باقی است ح. حاجی آقا